"داستان كوتاه" یک _ هیچ به نفع من!
یک _ هیچ به نفع من!

صبح زود، همین که از خانه بیرون زد گفت: «مسابقه می دیم!»
و قبل از اینکه نظر او را بشنود، ادامه داد: «از الان تا شب».
چشمش به زنی که از سر کوچه می آمد افتاد؛ نگاهش را کج کرد.
به شیطان گفت: فعلاً یک - هیچ به نفع من!
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و چهارم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 19:4 توسط الف تمجيدي
|
باهم براي بهشت...